من و تو و تنهایی

تقدیم به کسی که دلم را تنها گذاشت...

من و تو و تنهایی

تقدیم به کسی که دلم را تنها گذاشت...

من عاشقت شدم...

من عاشقت شدم

تو لحن خندهات                   احساس غم نبود

من عاشقت شدم                  دست خودم نبود

این خونه روشنه                اما چراغی نیست

دنیام عوض شده                 این اتفاقی نیست

احساس من به تو مابین حرفام نیست

هرچی بهت می گم اونی که می خوام نیست

ما مثل هم هستیم             من عاشق و دیوونم

من هم شبیه تو                پابند این خونم

این خونه روشنه            اما چراغی نیست

من عاشقت شدم             این اتفاقی نیست

احساس من به تو مابین حرفام نیست

هرچی بهت می گم اونی که میخوام نیست

سیروان

آهو تو در خوابی....

آ هو
تودرخوابی..
سحرگاه به سراغ دلت می آید...
پلکهای
بسته ات رانوازش می کند ،با چشمان سیاهت می بینی.. درمیان خورشیدی. آغوش

گرمش راحس می کنی.. می پرسی : تو خورشیدی ؟ تو بهاری ؟
گلهای زیبارا می گیری،می بویی..
باتمام وجودت نفس می کشی . سینه ات پراز بوی گل یاس می شود.
چه خوب!... اورا حس می کنی . می گوید: باتوست مثل نفس...
می گویی: چقدردلم برایت تنگ شده بود ، می دانستم که چیزی هست!
توچه زیبایی ودرخشان! تپش قلبت را می شنوی تند می شود. برای دیگری
می تپد...
می پرسد: کجا بودی؟ می گویی: سالها بود که ازلحظه تولد ، راه مرگ
را می پیمودم و درپوچی بودم وگمراهی. می گوید: ازدلت بگو!
می گویی: دل؟
نفسی
بلند می کشی . بالای سرت داغ می شود. گزگزمی کند. چیزی ازجهان نمی بینی.

صدایی نمی شنوی. دریچه قلبت گشوده می شود به سوی روشنایی.
نیرویی عظیم در میان قلبت به چرخش درمی آید. نفسی بلند می کشی. جاری می شوی.
همچون رود
دلت رامی بینی همچون روستایی سرسبزوخرم .
ازخودت بیرون می روی.
دختری را می بینی ، می آید با یک سبد گل ومیوه.
باجرقه
ای وارد چشمانش می شوی. اوبهاراست. خود توست . همه به طرفت می آیند. زن

ومرد،پیروجوان،ازگلها ومیوه های درون سبدت هدیه می گیرند.
می گوید: برسینه ات ، درمیان قلبت لغزیده ام ...
شوق دیدار، تورا با نور طلایی اش متحد می کند و یکی می شوی .
اتحادی رخ داده .. بدون قائده ، پیوندی شیرین . مبارک باد!
و آنگاه ، سحرگاهان بیدارمی شوی . به طرف نورمی روی .
پنجره را می گشایی . خورشید را می بینی . شکوفه های سیب و گلهای سرخ،
زمزمه جویباران و نغمه مرغان . همه چیزرا زیبا می بینی!
به طرف کتاب روی میزمی روی . به آسمان نگاه می کنی .
می خوانی که می گوید:

درجسد آدمی پاره گوشتی است که اگر سالم باشد تمام اندام انسان سالم و
تندرست
خواهد بود واگرهمان پاره گوشت روبه تباهی گذارد ، تمام بدن را به
بیماری و تباهی سوق می دهد . آن پاره گوشت " قلب و دل" آدمی است.

نفوذ کلامش شمع درونت را روشن می کند. شعله ورمی شوی. همه جا را روشن می کنی. کتاب را می بندی.
بسان گل می شوی. تن برایت بی اهمیت جلوه می کند. دربیکرانی دیگراندوهی
حس نمی کنی. خنده تو را می بلعد.
عاشق شده ای!...
قلم رابرمی داری. می نویسی: چه آسان بود، عشق بدون قاعده !...
بر روی لطافت کاغذ سفید رنج را می گریانی. قلم می داند، نوشتن، همان گفتن نیست. باز
می نویسی ..
از آن حس مشترک، از لحظه یکی شدن .. در دیگری خود را یافتن...
دعوت می کنی ، می نویسی: عاشقان جهان ، زادگان بهار، شما را به عشق بدون قاعده
دعوت می کنند.
بی قراران می پرسند: چگونه؟
می نویسی:
بایک بیداری معنوی! باصفای دل خواستن وبدون شرط دوست داشتن را...

به سراغ دلت خواهم آمد، سحرگاهان که تو در خوابی
به تو نیزعشق بدون قاعده را خواهم آموخ.


شیشه ی پنجره را باران شست
از دل تنگ من اما چه کسی نقش تورا خواهد شست

وقتی عاشق شدم هوا ابری بود....

وقتی عاشق شدم هوا ابری بود.دم دمای غروب سر کوچه باغ نشسته بودم که تو از کوچه رد شدی هوا سرد بودوخنک
بارون نم نمک می بارید.نه تو چتر داشتی نه من.شروع خوبی بود.وقتی از کنارم رد شدی واسه همیشه تو دلم جاموندی
یه حسی تو چشات بود که تا اون روز نمیشناختمش.اما از اون روز به بعد شیره ی جونم شد.وصله ی تنم شد.ورد زبونم شد یادمه اون وقتا با بروبچه های محل ادمای عاشق رو مسخره میکردیم و بهشون می خندیدیم
مجنون...دیووووونه....خلاصه هرچی یه روز واسه چاکرت افت داشت حالا واسم مرام شده بودحرمت داشت
هرچی تا اون روز واسم ارزون بود.زیرپام بی ارزش بود.حالا واسم قیمت داشت سرقفلیش گرون بود
وقتی عاشق شدم فهمیدم دل دارم.نمیدونستم حسابه یا بی حساب.چون حساب کار از دستم رفته بود
دنیا واسم رنگی شده بود.کم کم یادگرفتم به چشمام نگاه کنم از خودم نترسم
کی باورش میشه رفیق؟کی باورش میشه عاشقی فقط با یک نگاه شروع میشه؟
به همین راحتی شکارت میکنه.رسم شکار همینه.بایه حرکت صید تودامت اسیره
وقتی دلم داشت به سمتت پرمیکشید صدای بال بال زدنش دیوونم میکرد با خودم میگفتم اخ که چه خوشگل میپره ولی وقتی هی رفت و رفت و رفت و نرسید کم کم وهم ورم داشت نکنه هیچوقت نرسه.تا کی این دلبی صاحاب دورخودش بچرخه و بچرخه اینطوری که طفلی سرش گیج میره
رفتم و رفتم تا رسیدم به یه کوچه ی بنبست. تو یهو غیب شدی از نظرها غایب شدی و حالا نسلهاست که نیستی.
قرنهاست که بر قلب عشق شکوفه کردی و من قرنهاست که دارم میگم:کجاست مفطری که گر خدای را بخواند دعایش عجابت میشود؟کجاست التیام بخش دردهای بی پایانم؟کجاست باد تا شعله ور کنم عشقم را؟
تا پروانه اش شوم و بسوزم؟چگونه بر دوریت صبر پیشه کنم؟
چگونه در این دنیای پراز نیرنگ دلم را بر درک نبودنت وادار سازم؟در حالیکه میدانم هستی و نمی ایی؟
اللهم عجل لولیک الفرج.

واز متن کدوم رویا رسیدی....

و از متن کدوم رویا رسیدی،که تا اسمت رو گفتی شب جوون شد
که از رنگ صدات دریا شکفت و،نگاه من پر از رنگین کمون شد
تو از خاموشی دلگیر روءیا،صدام کردی صدام کردی دوباره
صدا کردی منو از بغض مهتاب،از اندوه گل و اشک ستاره
صدام کردی صدام کردی نگو نه!
اگرچه خسته و خاموش بودی
تو بودی و صدای تو صدام زد
اگرچه دور و ظلمت پوش بودی
تو چیزی گفتی و شب جای من شد
من از نور و غزل زیبا شدم باز
تو گیج و ویج از خود گمشدن ها
من از من مردم و پیدا شدم باز
من از من مردم و پیدا شدم باز

از این تک بستر تنهایی عشق
از این دنج سقوط آخر من
صدام کردی که برگردم به پرواز
به اوج حس سبز با تو بودن
صدام کردی که رو خاموشی من
یه دامن یاس نورانی بپاشی
برهنه از هراس و تازه از عشق
توی آغوش جان من رهاشی

صدام کردی صدام کردی نگو نه!
اگرچه خسته و خاموش بودی
تو بودی و صدای تو صدام زد
اگرچه دور و ظلمت پوش بودی
تو چیزی گفتی و شب جای من شد
من از نور و غزل زیبا شدم باز
تو گیج و ویج از خود گمشدن ها
من از من مردم و پیدا شدم باز

صدام کردی صدام کردی نگو نه!
اگرچه خسته و خاموش بودی
تو بودی و صدای تو صدام زد
اگرچه دور و ظلمت پوش بودی
تو چیزی گفتی و شب جای من شد
من از نور و غزل زیبا شدم باز
تو گیج و ویج از خود گمشدن ها
من از من مردم و پیدا شدم باز


وقتی یکی رو دوست دارید....

وقتی یکی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود
وقتی یکی را دوست دارید، در کنار او که هستید، احساس امنیت می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، حتی با شنیدن صدایش، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است
وقتی یکی را دوست دارید، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیاست
وقتی یکی را دوست دارید، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوار است
وقتی یکی را دوست دارید، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید
وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هر کاری بزنید
وقتی یکی را دوست دارید، هر چیزی را که متعلق به اوست، دوست دارید
وقتی یکی را دوست دارید، در مواقعی که به بن بست می رسید، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید
وقتی یکی را دوست دارید، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید
وقتی یکی را دوست دارید، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید
وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید به هر جایی بروید که فقط او در کنارتان باشد
وقتی یکی را دوست دارید، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید
وقتی یکی را دوست دارید، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند
وقتی یکی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد
وقتی یکی را دوست دارید، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید
وقتی یکی را دوست دارید، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، واژه تنهایی برایتان بی معناست
وقتی یکی را دوست دارید، آرزوهایتان آرزوهای اوست
وقتی یکی را دوست دارید، به زندگی هم عشق می ورزید